چهارشنبه 90 آذر 30 , ساعت 8:24 عصر
وقتی با یک کاروان راهی می شوم،که کربلا بروم،به دفتر زنگ می زنم و از زائرها می پرسم.بهم گفتند که این بار بخشدار زرقان با ما می آید.یکبار با یک سری کله گنده های فارس مسافرت رفتم،بزور خودشان را جا به جا می کردند.
اما از روز اول که با او بودم،صلابت و ایمان در چهره اش موج می زد؛بدون کوچکترین چشمداشتی نسبت به زوار دیگر خدمت می کرد،ما را در برنامه های فرهنگی و خدمت رسانی بزوار یاری می کرد.
شب آخری که کاظمین بودیم،از عشق به امام حسین(ع) گفت و این که آیا باز زیارت آقا اباعبدالله نصیبمان می شود.چشمانش خیس اشک شده بود.
نوشته شده توسط احمدرضا جهاندیده | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ